چقـد درد ناکـه …
آچـار فرانسـه همـه باشی
و خودت گـره های کـور زندگـیت رو با زور دندونات باز کنی...
گاهی احساس میکنم روی دست خدا مانده ام... خسته اش کرده ام...
خودش هم نمیداند با من چه کند...
رفیقم را ...!
دوباره شب ....
دوباره یه من ....
دوباره صدای گیتارم ....
و باز تنهایی ....
و سیگار که سر و ته
روشنش کردم ....
می بینی که چطور ؟؟
آخرین رفیقم را
به اشتباه سوزاندم ... ؟!؟!