

تنهایم... اما دلتنگ آغوشی
تنهایم... اما دلتنگ آغوشی نیستم.
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ... ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﻧﻤﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﻢ...
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ... ﻭﻟﯽ ﺭﺍﺯﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ...
ﭼﻮﻥ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ “ﺧﯿﻠﯽ” ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ.
تو رو از یاد ببرم با خاطراتت چه کنم
بخوام از تو بگذرم من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم با خاطراتت چه کنم
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم
تو همونی که واسم یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من عشق همیشگی بودی
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره واسه ما یه عادته
عمری با غم عشقت نشستم
به تو پیوستم و از خود گسستم
ولیکن سرنوشتم این ۳ حرف بود
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست...
عاشق کم است...سخن عاشقانه فراوان..
عشق عادت نیست...
عادت همه چیز را ویران می کند..
ازجمله عظمت دوست داشتن را..
از شباهت به تکرار می رسیم..از تکرار به عادت..
ازعادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت..
تو را دیدم،پسندیدم،گسستم.
به مدت دلتنگی هایم به من
به مدت دلتنگی هایم به من بدهکاری
وعده ی ماباشد
روزی که دلتنگم شدی...
مي سپارمت به هماني که تو را
مي سپارمت
به
هماني
که تو را به جان من انداخت...!؟
.
.
تقدير....
مــن و تـــو دو نیــمه ی یــک
مــن و تـــو
دو نیــمه ی یــک سیــب بودیـــم
تــو را یــکی بــرد
مــرا کــرم خـورد
ارث پدر ما اندوه مادر زاد
دل داده ام بر باد بر هر چه بادا باد
مجنون تر از لیلی شیرین تر از فرهاد
هر قصر بی شیرین چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما اندوه مادر زاد
از خاک ما در باد بوی تو می آید
تنها تو می مانی ما میرویم از یاد
رفت ومن دل را برایش خانه کردم برنگشت *** بس دعاها از دل دیوانه کردم برنگشت
این من مسجد نشین عاشق سجاده را *** مدتی هم ساکن می خانه کردم بر نگشت
تا بداند در ره او نیست شحص دیگری *** خویش را با دیگران بیگانه کردم بر نگشت
شب شنیدم زاهدی می گفت او افسانه بود *** در بهایش خویشتن را افسانه کردم بر نگشت
عاقبت به امید اینکه بر می گردد او *** عالمی را از غمش ویرانه کردم بر نگشت
آهاے همیشگے ترینم تمام فعل
آهاے همیشگے ترینم
تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمــــــــــــــــــــــــــــــــــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صرف مے کنم
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت...
كه تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد...
كه وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه...
هستم تا ته تهش...
به یاد تو باچشمان بسته وخیس
مادرم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم
مادرم همچون نفس کشیدن ترا به خاطر می سپارم
به یاد تو باچشمان بسته وخیس درتنهایی خود باخیال تو زندگی میکنم

داستان ديوانگی و عشق
زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.
ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!
ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!
چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬ همه قبول کردند.
ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !
همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.
نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.
خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.
اصالت به ميان ابر ها رفت.
هوس به مرکز زمين راه افتاد.
دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.
طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.
آرام آرام همه قايم شده بودند و
ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.
ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.
ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...
همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.
بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.
ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.
صدای ناله ای بلند شد.
عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.
شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.
ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت
حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟
عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.
و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

حاضرم به خاطر غرور تو به نبرد
حاضرم به خاطر غرور تو
به نبرد همه دنیا برم
من زمین خوردم تمام عمرم و
تا همین یه پله رو بالا برم ...
من زمین خوردم تو بالاتر بری
تا همه دنیا تورو صدا کنن
اگه بالا رفتم از این پله ها
واسه این بوده تورو نگاه کنن
از یه سینه ستبر خالی و
زور بازو پهلون نمیشه ساخت
از خودت کم کن ، به عشق مردمت
رو ترازو پهلوون نمیشه ساخت
میون ِ این پهلوونا هیچ کسی
با یه برد احساس خوشبختی نکرد
واسه آبروی مردمت بجنگ
این مدالا تختی رو تختی نکرد
گاهی اون کسی زمینت میزنه
که خودت حس میکنی تو مشتته
وقتی اون گنده ترا رو میبری
شک نکن که قلب مردم پشتته
از یه سینه ستبر خالی و
زور بازو پهلوون نمیشه ساخت
از خودت کم کن ، به عشق مردمت
رو ترازو پهلوون نمیشه ساخت ...
_
----------------------------------------
--------------------------------------------------
----------------------------------------------------------------
مرا در بیستون بر خاک بسپارید
مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها،
غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم،
بگویم عاشقم،بی همدمم،دیوانه ام مستم،
نمیدانم کدامین حال و درد خویشتن گویم،
از آن گمگشته من هم نشانی آور ای قاصد،
که چون یعقوب نابینا سخن با پیرهن گویم،
تو می آیی به بالینم ولی آندم که در خاکم،
خوشامد گویمت اما در آغوش کفن گویم
-----------------------------------------------------
----------------------------------------------------------------------
-----------------------------------------------------------------------------------------

درد دل فراوان است
درد دل فراوان است و تاب نوشتنم نيست
خسته ام بسيار و ليك توان خفتنم نيست
نوشتم بر دل سفيد كاغذ به سيه قلم عزلتم
گر چه بر سياه دفترم جاي نوشتنم نيست
رای تو می نویسم : برای کسی
برای تو می نویسم : برای کسی که قلبی به وسعت آسمان و
دلی به پاکی چشمه ساران دارد.
برای تو می نویسم: ای تمام هستی من
برای تو می نویسم: برای تو که تمام آمال و آرزوهایم تنها درکنار تو معنا میشود.
برای توست که می نویسم ای تکسوار رویاهایم
تویی که اگرچه سوار بر اسب سفید قصه هانبودی ولی سوار بر مهربانی ،
سوار بر عشقو دوستی و ایمان به قلب من تاختی.
برای تو می نویسم: ای گل سرخ زندگیم که اگر چه در کنار من نیستی ،
اگر چه وجود پر مهرت فرسنگها از من دور است ولی همواره کنارم بوده ای .
مرا ببخش ای تمام خوشبختیم می دانم که باز قلب مهربانت طاقت ناراحتی من را ندارد
می دانم ،می دانم که باز در مقابل آن همه لطف تو
این باز من هستم که شرمگین و خجل می شوم
مرا ببخش بهترینم مهربانم آرزویم...
ب رخیز که غیر از تو مرا
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
___
دوستت دارم پریشان، شانه
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟
__________________
دوباره گرمی لبات دوباره گونه های من
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻢ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﻣﯽﮐﺸﻢ ﺗﻮ ﺭﻭ...
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭ ﻏﻢ ﻣﯽﺷﯿﻨﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﻣﻦ،
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽﺷﮑﻔﯽ ﻣﺚِ ﯾﻪ ﮔﻞ ﻣﯿﻮﻥ ﺩﻓﺘﺮﻡ...
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﺮﻣﯽ ﻟﺒﺎﺕ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻮﻧﻪﻫﺎﯼ ﻣﻦ،
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ، ﻗﺮﺍﺭ ﺁﺧﺮﻡ ﻣﯿﺸﯽ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﺧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻣﯿﺸﯽ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﻣﺖ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﻣﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺭﻣﺖ
ﮔﺮﯾﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﻪ ﺗﻮ ﺍﺷﮑﺎﺗﻮ ﺣﺮﻭﻡ ﻧﮑﻦ،
ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩﺍﯼ ﻧﻤﯽﺭﺳﯽ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﭘﺮﺱ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﻦ
ﻓﺎﺻﻠﻪﻫﺎ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﻦ ﺗﻮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﮕﯿﺮ ﺍﺯﻡ
ﺑﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭﺕ ﺑﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺳﯿﺮ ﺍﺯﻡ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﻣﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻢ ﻣﯿﺎﺭﻣﺖ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺭﻣﺖ
نام من عشق
نام من عشق است،
میشناسیدم؟
زخمی ام سراپا،
میشناسیدم؟
با شما طی کرده ام راه درازی را
خسته ام خسته،
میشناسیدم؟
این زمان گرچه ابری پوشانیده است رویم
من همان خورشید تابانم،
میشناسیدم؟
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید،
در کف فرهاد تیشه من نهادم من،
من شکستم بیستون را من
من همان مهربان سال های دورم
رفته ام از یادتان یا،
میشناسیدم؟
نام من عشق است،
میشناسیدم؟

ری از پشت کوه امده ام
چه میدانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد
برای عشق،خیانت کرد
برای خوب دیده شدن،دیگران را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن،دیگران را به فرش کشید
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
میگویند:از پشت کوه امدی؟
ترجیح میدم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد،
تا این که اینور کوه باشم وگرگ

ندیم موزیک ویدئوی چجوری
دانلود موزیک ویدئوی جدید و فوق العاده زیبای ندیم به نام چجوری با لینک مستقیم
Nadim – CheJoori
دانلود موزیک ویدئوی جدید ندیم به نام چجوری
با لینک مستقیم
HD 480
HD 720
