داستان عاشقانه آوا وپسر سرطانی
هر چقدر هم که ضعیف باشی
گاهی اوقات
می توانی تکیه گاه باشی
جملات طنز امیز
امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون صدام رو عوض کردم
بابام گوشی رو برداشت بهش گفتم ما پسرتون رو دزدیدیم
100 هزار تومن بیارین به این آدرس و گرنه پسرتون رو میکشیم
بابام برگشت گفت 200 تومن میدم یه جوری بکشینش
داداش کوچیک دوستمو بردیم آمپول بزنیم…
پرستار گفت: بخواب آمپولتو بزنم…
فقط یه جوون ایرانیه که 2000 تومن تو جیبش نداره تا
گوشی یک میلیونیش رو شارژ کنه!!!
فقط تو ایرانِ که روی بسته بندی مواد غذائی تاریخ انقضاء
و قیمتش ناخواناترین قسمتش هست!
پشت چراغ قرمز یه گدایی اومده کنار ماشین …
میگه نمیگفتی هم از قیافت معلوم بود ...
دیشب ساعته ۳ نصفه شب دختر خالم بعده یه سال اس داده…
دختر خالم : سلام ،میدونی جریان چیه؟؟
من : سلام نه بگو بینم چیه نصفه شبی؟
دختر خالم:به مقدار الکترسیته ای که از یک رسانا عبور
تو فامیل پشت سر ما بحث افتاده بود!
داییم میگفت این پسره تو خونه دانشجوییش همه غلطی کرده!!
مامان بزرگم شاکی گفت مگه توچیزی دیدی ازش!!
داییم گفت نه ولی بچه حلال زاده به داییش میره
خانمه ۲۰۶ رو زده به تیر برق ، ماشین نصف شده !
به افسر میگه یعنی اشتباه از من بوده ؟
افسر : پـَـــ نــه پـَـــ علت حادثه خواب آلودگیه تیر چراغ بوده !
میگم تا حالا دقت کردین تو خونه یه سری وسایل هست
که همیشه همه جا میبینیشون ؟ اما خدا اون روز رو نیاره که
یعنی کلا از چرخه هستی محو میشن !
نمیدونم چه مواد شیمیایی داره قطرات بارون !
به محض رسیدن به زمین اکثر تاکسی ها تبدیل
یکی از فانتزیام اینه که یه روز که دارم تو خیابون راه میرم
یهو ببینم یه دزد اسلحه شو گذاشته رو شقیقه یه خانوم
سانتی مانتال و میخواد کیف شو خالی کنه
منم سریع بپرم بینشونو و درحالیکه دارم تفنگو ازش میگیرم
درحین درگیری یهو صدای شلیک شنیده شه
چند ثانیه هر دومون چشم تو چشم به هم نگاه کنیم
درحالیکه از شیکمش داره خون فواره میزنه
در همین حین پلیس از راه برسه و منو دستگیر کنه
تو دادگاه درحالیکه من دارم بی گناهی مو ثابت میکنم
قاضی من رو مقصر بدونه به قصاص محکوم کنه
بعد در حالیکه من نا امید شدم یه نگاه به خانواده ام میندازم
میبینم همه شون دارن گریه میکنن
یه نگاه به خانواده مقتول میکنم
میبینم خون جلو چشاشونو گرفته سریع اونورو نیگا میکنم
بعد برمیگردم دختره نگاه میکنم میبینم یه سر تکون میده
بقیه شو یادم نمیاد عاخه شوکه شده بودم
خلاصه روز اعدام فرامیرسه و منو میبرن برای اعدام
بعد وقتی میخوان حکم رو اجرا کنن قاضی بهم میگه
منم میگم آخرین خواسته ام اینه که اعدامم نکنین
بعد قاضی با همکاراش یه مشورت میکنه
WWW.ARARAT.LOXBLOG.COM