تفریحی و سرگرمی
دانلود فیلم دانلود موزیک دانلود ویدیو اموزش و ترفند عکس اس ام اس داستانهای کوتاه مصالب اموزنده

 

 داستان عاشقانه آوا وپسر سرطانی

 
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی ؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره ؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم . تنها دخترم آوا به نظر وحشت زده می آمد و اشک در چشمهایش پر شده بود . ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت ، آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود ! گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم : چرا چندتا قاشق گنده نمی خوری ؟ فقط بخاطر بابا عزیزم ! آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت : باشه بابا ، می خورم ، نه فقط چند قاشق ، همشو می خوردم ولی شما باید … آوا مکث کرد !!! بابا ، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم ، هرچی خواستم بهم میدی ؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم ، قول میدم ، بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم ! ناگهان مضطرب شدم و گفتم : آوا ، عزیزم ، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی ! بابا از اینجور پولها نداره ! باشه ؟

 

آوا گفت : نه بابا ، من هیچ چیز گران قیمتی نمیخوام ! و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو خورد ! در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم ! وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد ؛ انتظار در چشمانش موج میزد . همه ما به او توجه کرده بودیم و آوا گفت ، من میخوام سرمو تیغ بندازم ، همین یکشنبه !!!

تقاضای او همین بود !!!

همسرم جیغ زد و گفت : وحشتناکه ! یک دختربچه سرشو تیغ بندازه ؟ غیرممکنه !!! گفتم : آوا ! عزیزم ، چرا یک چیز دیگه نمی خوای ؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین میشیم . خواهش می کنم ، عزیزم ، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی ؟

سعی کردم از او خواهش کنم ولی آوا گفت : بابا ، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود ؟ آوا اشک می ریخت و میگفت شما به من قول دادی تا هرچی میخوام بهم بدی ، حالا می خوای بزنی زیر قولت ؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم و گفتم : مرده و قولش !!! مادر و همسرم با هم فریاد زدن که : مگر دیوانه شدی ؟ آوا ، آرزوی تو برآورده میشه !!!
صبح روز دوشنبه آوا رو با سر تراشیده شده و صورتی گرد به مدرسه بردم ! دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشایی بود . آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد و من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم .

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت : آوا ، صبر کن تا منم بیام !!! چیزی که باعث حیرت من شد ، دیدن سر بدون موی آن پسر بود ، با خودم فکر کردم ، پس موضوع اینه !!! خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت : دختر شما ، آوا ، واقعا فوق العاده ست و در ادامه گفت : پسری که داره با دختر شما میره ، پسر منه ! اون سرطان خون داره !!! زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه و ادامه داد : در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد و بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده ! نمی خواست به مدرسه برگرده ، آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن . آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده !!! اما ، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه !!!!!

آقا ! شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین !

سر جام خشک شده بودم و شروع کردم به گریه کردن !!!

 




ارسال توسط **علیرضا**

 داستان های کوتاه 92

 
 

میمیرم
یه دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و آروم کنار هم نشستن … دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه …
دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه … پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد … دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود :
“اگه یه روز ترکم کنی میمیرم …”


 

 



ارسال توسط **علیرضا**


 هر چقدر هم که ضعیف باشی

 

گاهی اوقات


  می توانی تکیه گاه باشی

 




ارسال توسط **علیرضا**

 

كاش می توانستم برای همیشه

 

 پروازكنم ازاین زمین

 

یاجان دهم

 

 یابه آنجایی روم

 

 كه زمین وزمینیان نباشد

 

 كه سخت دلگیرم

 

 ازهمه جا وهمه چیز

 

 كه سخت دلتنگم

 

 سخت تنهاییم

 

 خدایامرادریاب در این تنهایی

 

 تنهایی تلخ





ارسال توسط **علیرضا**
ارسال توسط **علیرضا**

جملات طنز امیز

 

عکس : مادر چوبیــن


 

 

امروز از تلفن عمومی زنگ زدم خونمون صدام رو عوض کردم 

بابام گوشی رو برداشت بهش گفتم ما پسرتون رو دزدیدیم 

100 هزار تومن بیارین به این آدرس و گرنه پسرتون رو میکشیم

بابام برگشت گفت 200 تومن میدم یه جوری بکشینش

طبیعی به نظر برسه 

 

 

داداش کوچیک دوستمو بردیم آمپول بزنیم

پرستار گفت: بخواب آمپولتو بزنم

بچه گفت: خوابم نمیاد

 

 

فقط یه جوون ایرانیه که 2000 تومن تو جیبش نداره تا

گوشی یک میلیونیش رو شارژ کنه!!!

 

فقط تو ایرانِ که روی بسته بندی مواد غذائی تاریخ انقضاء

و قیمتش ناخواناترین قسمتش هست!

 

پشت چراغ قرمز یه گدایی اومده کنار ماشین 

میگم برو اونور پول ندارم

میگه نمیگفتی هم از قیافت معلوم بود ...

 

دیشب ساعته ۳ نصفه شب دختر خالم بعده یه سال اس داده

دختر خالم : سلام ،میدونی جریان چیه؟؟

من : سلام نه بگو بینم چیه نصفه شبی؟

دختر خالم:به مقدار الکترسیته ای که از یک رسانا عبور

میکند جریان میگویند...!!!

 

 

تو فامیل پشت سر ما بحث افتاده بود!

داییم میگفت این پسره تو خونه دانشجوییش همه غلطی کرده!!

مامان بزرگم شاکی گفت مگه توچیزی دیدی ازش!!

داییم گفت نه ولی بچه حلال زاده به داییش میره 

 

خانمه ۲۰۶ رو زده به تیر برق ، ماشین نصف شده !

به افسر میگه یعنی اشتباه از من بوده ؟

افسر : پـَـــ نــه پـَـــ علت حادثه خواب آلودگیه تیر چراغ بوده !

 

 

میگم تا حالا دقت کردین تو خونه یه سری وسایل هست

که همیشه همه جا میبینیشون ؟ اما خدا اون روز رو نیاره که

بهشون احتیاج پیدا کنی !

یعنی کلا از چرخه هستی محو میشن !

 

 

نمیدونم چه مواد شیمیایی داره قطرات بارون !

به محض رسیدن به زمین اکثر تاکسی ها تبدیل

 به تاکسی دربست میشوند

 

یکی از فانتزیام اینه که یه روز که دارم تو خیابون راه میرم

یهو ببینم یه دزد اسلحه شو گذاشته رو شقیقه یه خانوم

 سانتی مانتال و میخواد کیف شو خالی کنه 

منم سریع بپرم بینشونو و درحالیکه دارم تفنگو ازش میگیرم

باهاش درگیر شم 

درحین درگیری یهو صدای شلیک شنیده شه

چند ثانیه هر دومون چشم تو چشم به هم نگاه کنیم

و یهو دزده بخوره زمین

درحالیکه از شیکمش داره خون فواره میزنه

بعد من بگم: نهههههههه 

من نمیخواستم اینطوری شه

در همین حین پلیس از راه برسه و منو دستگیر کنه

تو دادگاه درحالیکه من دارم بی گناهی مو ثابت میکنم

قاضی من رو مقصر بدونه به قصاص محکوم کنه 

بعد در حالیکه من نا امید شدم یه نگاه به خانواده ام میندازم

میبینم همه شون دارن گریه میکنن

یه نگاه به خانواده مقتول میکنم

میبینم خون جلو چشاشونو گرفته سریع اونورو نیگا میکنم

بعد برمیگردم دختره نگاه میکنم میبینم یه سر تکون میده

بقیه شو یادم نمیاد عاخه شوکه شده بودم

خلاصه روز اعدام فرامیرسه و منو میبرن برای اعدام

بعد وقتی میخوان حکم رو اجرا کنن قاضی بهم میگه

آخرین خواسته ات چیه؟  

منم میگم آخرین خواسته ام اینه که اعدامم نکنین

بعد قاضی با همکاراش یه مشورت میکنه

و با آخرین خواسته ام موافقت میکنه

بعد منم میرم تو افق محو میشم




تاریخ: سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:جوکهای جدید, جملات طنز امیز,طنز,خنده,,
ارسال توسط **علیرضا**
ارسال توسط **علیرضا**

 

WWW.ARARAT.LOXBLOG.COM

 

 

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان

سرود. با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی

و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند

و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد

وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید

بانوی دریای من...

کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت

کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

 

 

 

گاهــــی دلـــــم

تـفــــــريح نـاسـالـم می خــــــواد..

مثــــــل فـکــر کـــــــردن بـه تـــــــو ...!

آن هــــــم ایــــن وقـــــت شـــــب!

در خــیابان ..... بـا پـای بــرهـنـه.... زیـــرِ بـاران...!!




ارسال توسط **علیرضا**