حموم رفتن کودکان دهه ي پنجاه و شصت...!!
اولش ميرفتيم تو حمومي كه نه آب سردش
معلوم بود نه گرمش؛ يهو آب ميشد 20 درجه زير صفر، يه وقتا هم 60 درجه
با? صفر...؛
بعد مادر گرامي با شامپوي پاوه چنان ميوفتاد
رو سرمون به طوري
كه تموم سلولهاي مغزمون 3 سانت ،جابجا ميشد.
هر چقدر جيغ و داد
ميزديم، انگار نه انگار؛
بدترين مرحله وقتي با كيسه سفت وضخيم با
روشور ميفتاد به
جونمون
خدا شاهده دو ?يه از پوستمون كنده ميشد
مامانمون فكر ميكرد
چركه، بيشتر ادامه ميداد.
بماند كه اون وسطا يه كتكي هم ميخورديم.
وقتي حموم تموم ميشد، كلي لباس تنمون
ميكردن، يه يقه اسكي هم
روش
بعدش از شدت درد و خستگي خوابمون ميبرد،
همه ميگفتن: آخيييييي،نيگاش کن چه راحت خوابيده...
اولش ميرفتيم تو حمومي كه نه آب سردش
معلوم بود نه گرمش؛ يهو آب ميشد 20 درجه زير صفر، يه وقتا هم 60 درجه
با? صفر...؛
بعد مادر گرامي با شامپوي پاوه چنان ميوفتاد
رو سرمون به طوري
كه تموم سلولهاي مغزمون 3 سانت ،جابجا ميشد.
هر چقدر جيغ و داد
ميزديم، انگار نه انگار؛
بدترين مرحله وقتي با كيسه سفت وضخيم با
روشور ميفتاد به
جونمون
خدا شاهده دو ?يه از پوستمون كنده ميشد
مامانمون فكر ميكرد
چركه، بيشتر ادامه ميداد.
بماند كه اون وسطا يه كتكي هم ميخورديم.
وقتي حموم تموم ميشد، كلي لباس تنمون
ميكردن، يه يقه اسكي هم
روش
بعدش از شدت درد و خستگي خوابمون ميبرد،
همه ميگفتن: آخيييييي،نيگاش کن چه راحت خوابيده...
F.M
ارسال توسط **علیرضا**
ارسال توسط **علیرضا**
بنا به درخواست یکی از دوستان این مطلبو گذاشتم....خیلی کامل و مفیده.امیدوارم کارامد هم باشه براتون...
ارسال توسط **علیرضا**
ناشناس : سلام خوشگله ،دوست پسر داري ؟
دختر :بله ،شما؟
ناشناس : من داداشتم ،صبر کن بيام خونه به حسابت ميرسم !!
شماره ناشناس بعدي :
ناشناس : دوست پسر داري؟
دختر : نه نه اصلا
ناشناس : من دوست پسرتم ... واقعا که ...
دختر : عزيزم به خدا فکر کردم که تو داداشمي !!!
ناشناس : خوب داداشتم ديگه ،صبر کن خونه برسم من ميدونم و تو...
دختر :بله ،شما؟
ناشناس : من داداشتم ،صبر کن بيام خونه به حسابت ميرسم !!
شماره ناشناس بعدي :
ناشناس : دوست پسر داري؟
دختر : نه نه اصلا
ناشناس : من دوست پسرتم ... واقعا که ...
دختر : عزيزم به خدا فکر کردم که تو داداشمي !!!
ناشناس : خوب داداشتم ديگه ،صبر کن خونه برسم من ميدونم و تو...
F.M
ارسال توسط **علیرضا**
یک فرد معمولی وقتی از یک کوهنوردی یا سفر در بیابان با خودروی خود به خانه باز میگردد اولین کاری که به ذهنش میرسد شستن خودرو و زدودن گرد و غبار از آن است، ولی یک ذهن خلاق راه دیگری را انتخاب میکند!!
ارسال توسط **علیرضا**
حتما شما هم این روزها در سایت های مطرح ایرانی دکمه های سبز دانلود رو می بینید که لینک اونها هم اکثرا به آدرس “http://go.ad2up.com/afu.php?id” می باشد. ولی اگر چک کنید خود سایت ad2up وجود خارجی ندارد! از همینجا به ماجرا مشکوک شدم و پیگیر اطلاعات هاست و دامین آن شدم و به سایت iLivid رسیدم! چیزی که روزهای قبل خیلی مشاهده کرده بودم یادم افتاد.....
ارسال توسط **علیرضا**
. گوگل ميگه:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من صاحب همه چيم.
ويکي پديا: من همه چيو ميدونم .
فيسبوک: من همه رو ميشناسم .
اينترنت: من نباشم شماها هيچي نيستين.
برق:گو نخوريد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من صاحب همه چيم.
ويکي پديا: من همه چيو ميدونم .
فيسبوک: من همه رو ميشناسم .
اينترنت: من نباشم شماها هيچي نيستين.
برق:گو نخوريد
F.M
ارسال توسط **علیرضا**
پسر بچه اي تند خو در روستايي زندگي ميکرد. روزي پدرش جعبه اي ميخ به او داد و گفت هربار که عصباني ميشود و کنترلش را از دست ميدهد بايد يک ميخ در حصار بکوبد. روز نخست پسر 37 ميخ در حصار کوبيد. اما به تدريج تعداد ميخ ها در طول روز کم شدند. او دريافت که کنترل کردن عصبانيتش آسان تر از کوبيدن آن ميخها در حصار است. در نهايت روزي فرا رسيد که آن پسر اصلا عصباني نشد. او با افتخار اين موضوع را به اطلاع پدرش رساند و پدر به او گفت بايد هر روزي که توانست جلوي خشم خود را بگيرد يکي از ميخهاي کوبيده شده در حصار را بيرون بکشد. روزها سپري شدند تا اينکه پسر همه ميخها را از حصار بيرون آورد. پدر دست او را گرفت و به طرف حصار برد. "کارت را خوب انجام داري پسرم. اما به سوراخهاي حصار نگاه کن. حصار هيچوقت مثل روز اولش نخواهد شد. وقتي موقع عصبانيت چيزي ميگويي، حرفهايت مثل اين، شکافهايي برجاي ميگذارند. مهم نيست چند بار عذر خواهي کني، چون اثر زخم هميشه باقي مي ماند." مراقب حرفهايمان باشيم، چون مي توانند بسيار آزار دهنده باشند و اثراتشان براي سالها باقي خواهند ماند...
F.M
ارسال توسط **علیرضا**
آخرین مطالب