رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان
سرود. با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
گاهــــی دلـــــم
تـفــــــريح نـاسـالـم می خــــــواد..
مثــــــل فـکــر کـــــــردن بـه تـــــــو ...!
آن هــــــم ایــــن وقـــــت شـــــب!
در خــیابان ..... بـا پـای بــرهـنـه.... زیـــرِ بـاران...!!